ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن
این شعر شد به گوش
کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ،
پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند،
به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند
عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند.
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز.
مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی
که هدیه ای از اوستا بوده ،
در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی
ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ،
وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به
کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب
وجدان می شود.
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....
نظرات شما عزیزان: